دوستی ها - دانلود فیلم و سریال

دانلود کتاب رمان راز عشق با فرمت جاوا

دانلود رایگان  کتاب رمان راز عشق با فرمت جاوا با لینک مستقیم

 رمان راز عشق با فرمت جاوا

کتاب رمان جاوا با نام راز عشق که این کتاب برای پلتفرم های جاوا ارائه شده است و در رزولوشن ۱۷۶×۲۲۰ و ۲۴۰×۳۲۰ میباشد

رمان عاشقانه راز عشق -نویسنده : سیلوانا

download ketab roman asheghaneh raze eshgh

توضیحات جدید:

استاد وسایلش را از روی میز جمع کرد و با گفتن کلاس تمومه بیرون رفت سریع از روی صندلی برخاستم یک دفعه صدای اهنگ موبایلم بلند شد سریع جواب دادم مامان بودکه می گفت که از دانشگاه سریع برم خونه ی خانوم بزرگ یک کم فکر کردم گفتم اولا این که من درس دارم اما مامان گفتد که خانم بزرگ همه رو احضار کرده – اما مامان من باید بیام خونه لباس بردارم مامان با گفتن باشه پس ما می ریم تو خودت بیا من هم مجبور شدم قبول کنم تا تلفن را قطع کردم شروع کردم به غر زدن نیلوفر واناهیتا که کنارم ایستادن گفتن چی شده دوباره هواطوفانی شده من هم با عصبانیت جواب دادم شما دو تا دیگه خفه در همین موقع سهیل گفت بابا بی خیال غزال چرا مثل رعد وبرق سرو صدا می کنی با عصبانیت به سمتش برگشتم و گفتم اولا خانوم سلطانی دوما به شما ادب یاد ندادن سوما به شما هیچ ربطی نداره شیر فهم شد تمام پسرها ودختر های کلاس بعد از پایان حرف هام شروع کردن به سوت زدن و مسخره کردن اون سهیل که خیلی بهش برخورده بود گفت برو بابا از تو خوشگل ترهاش برام میمیرن من هم کم نیاوردم گفتم پس ارزونی خودشون واز کلاس بیرون اومدم اما به چهار چوب در که رسیدیم برگشتم به سمت یکی دیگه از پسرها وگفتم ببخشید اقای سلطانی من بعد لطفا به دوست هاتون مخصوصا پسر عمه تون یک کم ادب وشعور یاد بدید جناب شاگرد ممتازدر همان موقع نیلوفر برای امید و دوستانش شکلکی در اورد امید هم از خدا خواسته گفت خانم سلطان ی شما بهتره به دوستای خودتون ادب یاد بدید خانم شاگرد ممتاز من هم با حاضر جوابی گفتم منتظر بودم بگید و رو به دوستام گفتم بریم بچه ها توی راه کلی به نیلو غر زدم اون بیچاره هم گفت به من چه که تو با این پسره لجی اخه رقابت درسی که نباید این همه روابط رو بریزه به هم من هم گفتم لطفا بس کن نیلو نیلو فر که دید اعصابم رو خرد کرده گفت من خودم میرم خداحافظ وسریع از اونجا رفت اناهیتا که دختر سنگین و بانمکی بود گفت ببخشین خانم سلطانی شما با اقای سلطانی مسابقه ی زیبایی گذاشتین ولی هردو تاتون می دونید که تو پسرهای دانشگاه زیباتره وتو هم که از کل دخترای دانشگاه و شهر که رده از همه دختر های دنیا قشنگ تری در جوابش گفتم نه بابا راست می گی یک وقت رو دل می کنم این قدر اغراق نکن ولی انی گفت که نه به خدا راست میگم هردو تاتون خیلی خوشگلید بعد گفت وای فکم گرم شد حساب زمان از دستم در رفعت من برم رضا منتظره گفتم برو بابا شوهر ذلیل گفت نه عزیزم نامزد زلیل بعد از رفتن او سوار ماشینم شدم که دیدم یه ماشین هم مدل ماشین خودم اما به رنگ مشکی با سرعت از کنارم رد شد دقت که کردم دیدم امید و سهیل و رامتین توی اون ماشینند از اعصبانیت در حال انفجار بودم اخه اون از کجا فهمیدم من ماشینم رو عوض کردم وچه مدلی خریدم اخه من امروز تازه این ماشین رو از پارکینگ بیرون اوردم با اعصبانیت ماشینم رو روشن کردم وبا سرعت به سمت خونه حرکت کردم در راه با خودم گفتم یادم باشه حتما به بابا بگم ماشینم رو عوض کنه

 



darya گفته است :

چرارمانهادانلودنمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اعصابموخوردکردن. میشه نحوه دانلودسریع وبگین لطفا؟مرسی.


سهیل گفته است :
mr_lord77 گفته است :
ارسال نظر