فهرست جذاب ۱۵ تایی از بهترین فیلم های ورزشی
- مارس 7th, 2024
- کتاب آموزش زبان
اسکار به عنوان مشهورترین جشن سینمایی دنیا فاصله چندانی تا صدمین دوره خود ندارد. چه اسکار را دوست داشته باشیم چه نه، نامزدها و برندگان اسکار همیشه در مرکز توجه علاقهمندان سینما در سراسر جهان قرار داشتهاند. از سوی دیگر، رقابتهای اسکار هر سال با حواشی و بحثهای بسیاری همراه بودهاند. آکادمی اسکار بارها بخاطر انتخابها و بیسلیقگیهای خود مورد انتقاد علاقهمندان سینما قرار گرفته است. چه بسیار فیلمها و فیلمسازان و بازیگرانی که علیرغم شایستگیهایشان، توسط آکادمی اسکار با کج سلیقگی نادیده گرفته شدهاند. به عنوان یک نمونه بارز، شاید هیچکس باور نکند که آلفرد هیچکاک هیچگاه برنده جایزه اسکار کارگردانی نشد. همچنین فیلمهای متوسط زیادی در این سالها برنده اسکار شدهاند که در حافظه بسیاری از سینمادوستان ردی ازشان باقی نمانده است و این خود نشان میدهد که برنده شدن در اسکار لزوما رمز ماندگاری هیچ فیلمی نیست. با اینحال اگرچه از نگاه بسیاری از سینهفیلها و سینمادوستان، جوایز اسکار (و بهطور کلی جوایز اکثر فستیوالها و جشنهای سینمایی دیگر)، معیار نهایی و اصلی ارزشگذاری فیلمها نیستند، اما نمیتوان اهمیت و جذابیت آن را انکار کرد. همانطور که هیچ علاقهمند سینمایی نیست که از دیدن مجسمه اسکار در دستان فیلمساز یا بازیگر محبوب خود، خشنود نشود.
تصمیم گرفتهایم که به همه فیلمهای برنده اسکار از بدترین تا بهترین، نگاهی بیاندازیم. همچنین به این پرسش پاسخ میدهیم که در هر سال چه فیلم دیگری میتوانست برنده اسکار باشد.
فیلمی که باید برنده میشد: مونیخ | Munich
داستان تصادف در جهانی رخ میدهد که در هر لحظه هر روز آن بحثهای نژادی در خط مقدم قرار دارند. جایی که توهینها و تحقیرهای نژادی مانند گلولههای یک تفنگ در مرکز صحبتها و کلمههای هر آدمی، آماده شلیک هستند. شخصیتهای فیلم همگی کاریکاتورهایی نامناسب و نمادی از آشفتگی دنیای معاصرند. تصویر پل هگیس از دنیایی که در آن افکار و کلمههای هر آدمی از طریق نوعی تراشه مترجم نژادپرستانه فیلتر میشوند و به گفتوگوهای روزمره راه پیدا میکنند، ناخوشایند و زننده است. زیرا فیلم هر شخصیتی را به عنوان یک متعصب نژادپرست واقعی و یا بالقوه به تصویر میکشد. همچنین دنیایی که فیلم ترسیم میکند غیرواقعی است، بخاطر اینکه انگیزه آمریکاییها برای اینکه حداقل تظاهر کنند نژادپرست نیستند – به دلیل ترس از طرد شدن توسط همنوعان خود – را نادیده میگیرد.
فیلمی که باید برنده میشد: صفحه نخست | The Front Page
سیمارون، در ادامه فیلمهای عظیم دوران هالیوود پیشا-کد، شبیه به تمرینی در تولید فیلمی با بودجه کلان است. البته نه به این معنا که حاصل آن واقعا چیزی خلاقانه باشد. وسلی راگلز، فیلمنامهای که ماجراهای آن بازهای چهل ساله را پوشش میدهد را به دست میگیرد تا یک فیلم عظیم چشمنواز و خیرهکننده تولید کند. داستان فیلم با بازسازی دورهای از تاریخ اوکلاهاما در سال ۱۸۸۹ شروع میشود (زمانی که دولت ایالات متحده، درهای سرزمین اوکلاهاما را به روی مهاجرانی که حاضر بودند به دشتهای مرکزی کشور بروند و یک قطعه زمین را به رایگان دریافت کنند، باز کرد). سکانسی که در آن از ۴۷ دوربین برای پوشش دادن حدود ۴۰ هکتار زمین استفاده شده است. یانسی (ریچارد دیکس) و خانوادهاش تلاش میکنند تا اوسیج کانتی اوکلاهاما را به مکانی مناسب برای زندگی تبدیل کنند. بیشتر صحنههای فیلم با سبک بازیگری تئاتری اغراق شده و دیالوگهای پراطناب، تعریف میشوند. سیمارون بخاطر اینکه یکی از وسترنهای اولیه دوران ظهور صدا بود، برای مخاطبان آن زمان یک تجربه صوتی و بصری جدید به حساب میآمد. البته امروزه، مخصوصا بخاطر شخصیتپردازیهای نژادپرستانهاش، کمی بیشتر از آزار دادن چشم و گوش عمل میکند.
فیلمی که باید برنده میشد: رنگ ارغوانی | The Color Purple
خارج از آفریقا تلاش میکند جلوههای بصری گسترده لورنس عربستان Lawrence of Arabia را با داستانی به سبک بربادرفته Gone with the Wind ترکیب میکند. اما سیدنی پولاک نه دیوید لین است و نه دیوید او. سلزنیک. این فیلم بادکرده و خود بزرگ بین، نویسنده دانمارکی، ایزاک دینسن را در زمان کشت قهوه در کنیا به تصویر میکشد. مریل استریپ یکی از شلوغترین اجراهای خود را در این فیلم به نمایش میگذارد. صحنهای که دینسن با تازیانه یک شیر گرسنه را دور میکند، مریل استریپ را میبینید که به اندازه حیوان اوراکت و اغراقآمیز عمل میکند. در حالیکه، رابرت ردفورد اجرایی خنثی دارد و کلاوس ماریا برانداور مانند یک گربه سیفلیسی چشری (چشر: یکی از شهرهای انگلستان) پوزخند میزند. پولاک هر زمان که از لحاظ بصری ایده تازهای ندارد به دریایی از چهرههای قهوهای تیره آفریقایی برش میزند که با سردرگمی به صفحه نمایش خیره شدهاند. یک پانج لاین از نظر نژادی مشکوک که بیش از حد مورد استفاده قرار میگیرد.
فیلمی که باید برنده میشد: گاسفورد پارک | Gosford Park
در ذهن زیبا، جان نش جوان (راسل کرو) پشت میزش مینشیند، در حالیکه جلوههای ویژه نمای بیرون خوابگاه پرینستون را به آرامی تغییر میدهند تا به این طریق گذر زمان و جابجایی فصلها را برجسته کنند: برگها میریزند، برف جمع میشود و آب میشود و پرندگان جیر جیر میکنند. در سرتاسر فیلم از چنین ترفندهای آماتوری و فاقد ظرافتی استفاده میشود. ترفندهایی که نه برای نزدیک کردن ما به واقعیت زندگی ریاضیدان، بلکه برای مشارکت دادن ما در یک سیرک نمایشی عمل میکنند. در بازنگری ذهن زیبا احتمالا غیرممکن است که باور کنیم نیمه اول آن قصد دارد دنیا را از دریچه هذیانها و اوهامهای یک ریاضیدان برجسته به تصویر بکشد، به این دلیل که اساسا درک فیلم از مفهوم زندان ذهن، خامدستانه است. فیلم در طراحی دنیای خود از کلیشههایی بهره میبرد که شاید آرزو کنیم که کاش راجر ایبرت در کتاب واژهنامه کلیشههای سینمایی خود از آنها استفاده کرده بود (Ebert’s Bigger Little Movie Glossary).
فیلمی که باید برنده میشد: بیب | Babe
شجاعدل، یک زیباییشناسی پرزرق و برق و سخنرانیهای نقل کردنی را جایگزین بازبینی واقعی افسانه تاریخی میکند. در حالیکه عاشقانه آشفته فیلم، در زیر سنگینی مدت زمان نامناسبش و حس تراژدی بیش از حد برنامهریزی شده آن، گیر افتاده است. سدههای تاریکی (دوران اول قرون وسطی) هیچوقت به این شکل سطحی و تزئینی،آنگونه که از دورن لنز پانورامیک مل گیبسون ظاهر میشوند، به تصویر کشیده نشدهاندهمچنین هیچ قاب مجزایی در کارنامه کارگردان با تصویر ژست مسیحگونه ویلیام والاس پیش از پایان تراژیکش، برابری نمیکند. ویلیام والاس یک جنگجوی قرن سیزدهمی است که رهبری اسکاتلندیها را در اولین جنگ استقلالطلبی آنها علیه پادشاه ادوارد یکم انگلستان به عهده دارد. بنظر میرسد در آخرین لحظه شکوه مازوخیستیای که فیلم ارائه میدهد، گیبسون و والاس یکی میشوند. مردی آتشین و پرشور و اشتیاق که آماده است برای خوشنودی از خود نابود شود.
فیلمی که باید برنده میشد: در آریزونای قدیم | In Old Arizona
از نظر فلسفی، طلوع: آواز دو انسان فریدریش ویلهلم مورنائو اولین فیلمی بود که جایزهای که اکنون با عنوان دستهبندی بهترین فیلم مرتبط میدانیم را برنده شد. سال ۱۹۳۰ تنها سال تقویمی است که در آن دو مراسم اسکار (دوره دوم و سوم) برگزار شد. در دومین دوره، به لطف برنده شدن نوای برادوی، میتوانیم یک مطالعه موردی درباره این موضوع داشته باشیم که چگونه نوآوریهای فنی گاهی به بیان هنری ناخوشایند و بد منجر میشوند. همان آپاراتوس از مد افتادهای که استنلی دانن و جین کلی آواز در باران، دههها بعد آن را مسخره میکنند. به گونهای که هر پلان فیلم خود را به عنوان نتیجه مصالحهای برای هماهنگ سازی تصویر با صدا اعلام میکند. به لطف ظهور صدا به زودی سیل فیلمهای موزیکال شکوفا میشود: امشب عاشقم باش (Love Me Tonight) و هلهلویا، من یک ولگردم Hallelujah, I’m a Bum و جویندگان طلا در سال ۱۹۳۳ (Gold Diggers of 1933). همه این فیلمهای ذکر شده برخلاف ملودرام سطحی و خشک و بیروح نوای برادوی، به شکل سرگیجهآوری خلاقانه و بدون هیچ تلاش خاصی سرگرمکننده هستند.
فیلمی که باید برنده میشد: ترغیب دوستانه | Friendly Persuasion
اسکار دور دنیا در هشتاد روز، حتی با معیارهای گاه رقتانگیز این مراسم، یک مورد استثنایی محسوب میشود. حماسه مایکل اندرسون که اقتباسی از رمان معروف ژول ورن است، از هر جهت در سطح پایینتری قرار میگیرد. فیلمی که در قالب یک داستان واپسگرایانه پیشا عصر فضا به شکرگذاری روزهای گذشته میپردازد. دور دنیا در هشتاد روز در تمام مدت زمان خود، از رفتار تکبرآمیز دیوید در نقش فیلئاس فاگ گرفته تا شکلکدرآوردنها و دلقک بازیهای ناخوشایند کانتینفلاس در نقش خدمتکار فاگ، از نجات شاهزاده خانم بومی آمریکایی شرلی مکلین تا یک تیراندازی در غرب وحشی دوره ویلیام اس هارت میان محلیهای سفیدپوست و بومیان آمریکایی، کل تاریخ از آنخودسازی فرهنگی جهان را در قالب یک پارک تفریحی پایانناپذیر خلاصه میکند. هرچند اگر فیلم حداقل قابل تماشا بود میتوانست به عنوان یک یادآوری مناسب از تغییر دیدگاهها و برخوردها، ارزشهایی در زمان معاصر داشته باشد. اما فیلم در نهایت شبیه سه ساعت اسلاید از تعطیلات است که در اتاق زیرشیروانی پدربزرگتان پیدا کردهاید.
شکسپیر عاشق جان مدن طراحی لباس و صحنه زیبایی دارد. ویلیام شکسپیر، بزرگترین صدایی که تئاتر تاکنون دیده و مولف بینظیری که تقریبا الهامبخش همه آثار روایی در دوران مدرن بوده، در اینجا توسط جوزف فانیز به عنوان آدمی خودخواه به تصویر کشیده شده است. یک آدم رذل حقبجانب که پس از به پایان رساندن نخستین پرده از یک نمایشنامه میتواند به خوب بودن خودش اعتراف کند. همانطور که شکسپیر عاشق نشان میدهد، نگارش رومئو و ژولیت تقریبا به صورت اتفاقی و تحت تاثیر امیال نادرست ویلیام، شکل گرفته است. روایت آشفته و پر از زوائد فیلم عمدتا روی رابطه عاشقانه شکسپیر و ویولا دو لیسپس (گوئینت پالترو) و فرایند نگارش رومئو و ژولیت تمرکز دارد. همانطور که روایت فیلم پیش میرود وظیفه ناخوشایند باور کردن اینکه شکسپیر یک نابغه با بینش و تخیلی فوقالعاده بوده است- علی رغم سماجت مشتاقانه فیلم مبنی بر اینکه او فقط یک بزدل حسود گرفتار شانس و اقبال بوده – به تمرینی سخت و طاقتفرسا برای قوه تخیل مخاطب تبدیل میشود.
فیلمی که باید برنده میشد: درخت زندگی | The Tree of Life
ایده ساخت فیلمی درباره سینمای آمریکای بین سالهای ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۳ به اندازه ساختن فیلمی درباره کل تاریخ سینما، ترسناک بنظر میرسد. به عبارت دیگر، مانند تصور کردن تفاوت عظمت یک کهکشان و بزرگی دنیا است. آرتیست میشل آزاناویسوس با نادیده گرفتن همه چیزهای جذاب و به یاد ماندنی آن دوران، به سادگی این معضل حلنشدنی را دور میزند. در نتیجه، فیلم بجای آن بر مجموعهای سرهم بندی شده از اطلاعات عمومی تمرکز میکند، به طوری که تمام حقایق ناخوشایند را از بین میبرد. فیلمی که حتی به عنوان یک اثر خیالی درباره آن دوران کیفیت و شرایط لازم را ندارد. این فیلم به عنوان یک معجون احمقانه، نسبت به فیلم هفتهای که با مرلین گذراندم (My Week with Marilyn)، حداقل یک برجستگی متمایز دارد و آن هم صلاحیت آزانویسوس به عنوان یک کارگردان است، زیرا صحنههای مربوط به فیلمهای قدیمی در آن واقعا شبیه به فیلمهای قدیمی است.
فیلمی که باید برنده میشد: متولد چهارم جولای | Born on the Fourth of July
در یک لحظه فریبنده از فیلم، دیزی ورتان (جیسکا تندی)، زن یهودی نود ساله و معلم سابق مدرسه، نزدِ راننده سیاهپوست خود هوک کلبرن (مورگان فریمن) ادعا میکند که او دوست بسیار صمیمی و نزدیکش است. اما تا این لحظه خانم دیزی همه جوره بد اخلاق بوده است. به گونهای که هوک را به دزدیدن یک قوطی کنسرو ماهی سالمون ۳۳ سنتی متهم میکند و یا به شکل بیرحمانهای او را از دیدن صحبتهای مارتین لوتر کینگ در هنگام شام منع میکند. اینکه خانم دیزی گویی به از دست دادن سلامت عقلیاش نیازد تا سرانجام چیزی از صمیم قلب به خدمتکار دهها ساله خود بگوید، به نوعی یک آیرونی است که البته کاملا در فیلم گم میشود. این به این دلیل است که آلفرد یوری نویسنده هرگز توضیح نمیدهد که چرا هوک سخنان دیزی را به عنوان حقیقت میپذیرد. زیرا هوک در بهترین حالت برای وضعیت ذهنی و روحی رو به وخامت خانم دیزی متاسف است و در بدترین حالت، سندروم استکلهم او را در مدار کسی نگه میدارد که فقط در زمان از دست دادن هوشیاریاش قدر او را دانسته است. در هر صورت، هوک بخاطر تعهد و مسئولیتش در رابطه با او گیر کرده است، مانند بردهای آزاد شده که در مزرعه میماند تا به اربابش کمک کند. فیلم هرگز متوجه نمیشود که سازگاری بین نژادیای که مطرح میکند در واقع نوعی تبیعت نژادی است، چراکه فیلم بیش از حد مشغول ستایش از خود است. رانندگی برای خانم دیزی معادلی سینمایی از دوستی است که جز چاپلوسی هیچ کاری انجام نمیدهد.
فیلمی که باید برنده میشد: ئی.تی. موجود فرازمینی | T. the Extra-Terrestrial
هیچ صحنهای در گاندی به اندازه شوخی دنیس میلر درباره اینکه ماهاتما با هر روز حبس کردن خود در یک کمد و ناسزا گفتن به مدت یک ساعت به آرامش درونی میرسد، جذاب نیست. ستایش و تکریم کاملا بیمخاطره ریچارد اتنبرا از رهبر بزرگ سیاسی و معنوی هندیان جایی برای تضاد ندارد. در اینجا، گاندی (بن کینگزلی)، برای اولینبار در هنگام ترور و سپس تشیع جنازه دیده میشود. پس از آن اگرچه فیلم به روزهای قبلتر او بازمیگردد، اما این پروسه را به عنوان فرایندی طولانی از مومیایی کردن او ادامه میدهد (اینکه تصویری بیعیب و نقش از او شاهد باشیم). گاندی برای بیشتر از دو دهه یک پروژه رویایی برای فیلمساز به حساب میآمد، بنابراین جای تعجب نیست که شکل یک جزوه مقدس به خود گرفته است. ستایش بیریا و از ته قلب آتنبرا از فلسفه مقاومت از طریق صلح گاندی غیرقابل انکار است. با اینحال، این ایده از طریق یک روایت حماسی مجلل کلیشهای و قرار دادی بیان شده که آن را به یک داستان شکستخورده متورم تبدیل کرده است. فیلمی که گاندی را به عنوان مرکز عجیب و غریب گروه بزرگی از ستارههای مهمان و یانکیهای هالیوودی (مارتین شین، کندیس برگن) و بریتانیاییهای کارکشته (ادوارد فاکس، جان گیلگد، تروور هاوارد) میبیند.
فیلمی که باید برنده میشد: پیانسیت | The Pianist
چندین دهه است که مدام در زمانهای مختلف گفته میشود موزیکالهای سینمایی در میانه یک بازگشت قرار دارند، در حالیکه شیکاگو تنها فیلم موزیکال از زمان جنگ ویتنام محسوب میشود که اسکار بهترین فیلم را کسب کرده است. هرچند این مطمئنا بخاطر بهترین بودن آن در این دسته نیست، زیرا پیروزی آن را باید احتمالا بخاطر تلاش برای احیای ژانر موزیکال – هرچند به شکلی ناموفق – و همچنین تحت تاثیر اشتیاق باقی مانده از مولن روژ! (Moulin Rouge!( که سال قبل عرضه شده بود، در نظر گرفت. البته از تاثیر هاروی واینستین نمیتوان چشمپوشی کرد. بزرگترین جرم شیکاگو، زننده و ناخوشایند بودن آن نیست. در واقع، مشکل دقیقا برعکس آن است. بازگردان سینمایی تئاتر موزیکال کندر-اِب (جان کندر و فرد اِب) به استعدادی جسور، گستاخ و صریح نیاز داشت که میتوانست طنز کنایهآمیز و جسورانه محیط مجرمان/آدمهای مشهور کتاب را به تصویر بکشد؛ به یک باب فاسی نه یک هارولد پرینس. بیشتر قطعههای موزیکال فیلم راب مارشال، صحنه و محیط را به نفع ایجاد جلوههای نوری زننده و درخشان در میان یک فضای تاریک، نادیده میگیرد. یک استراتژی جذاب که پوچی خودخواسته فیلم را آشکار میکند.
فیلمی که باید برنده میشد: فراری از گروه مجرمان | I Am a Fugitive from a Chain Gang
فرانک لوید در طول ۴۰ سال دوران کاری خود تقریبا ۸۵ فیلم سینمایی را کارگردانی کرد. در این میان سواران شصت و هشتمین فیلم او محسوب میشود که البته تقریبا بیمعنی و عجیب بنظر میرسد. زیرا احتمالا فقط پروژهشگران فیلم صامت و منتقدان متعهد میتوانند از آثار قبلی او فیلمی را نام ببرند. سواران همانند دیگر تولیدات استودیویی گرانقیمت اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰، مشکلات قابل توجهی در ریتم دارد که با داستانی که بیش از سه دهه از وقایعنگاری مسائل و مشکلات زندگی یک خانواده لندنی را را در میان سایر رویدادها از جمله جنگ جهانی اول در بر میگیرد، تشدید میشوند. فیلمنامه بر مبنای متنی از نمایشنامهنویس معتبر انگلیسی نوئل کوارد نوشته شده است. اما لوید نمیتواند فیلمنامه را چیزی غیر از مجموعهای اغراق شده از مبادلات بیش از حد دراماتیک در نظر بگیرد. به همین دلیل مضامین بسیار مهم و آشکار آن به طرز غیرقابل انکاری آبکی شدهاند.
فیلمی که باید برنده میشد: آتلانتیک سیتی | Atlantic City
ارابههای آتس هیو هادسن در حقیقت یک گواهی عاشقانه بر استقامت و پایمردی پروتستانیسم است. ما اجازه نداریم ببینیم که میزاث یهودی هارولد آبراهامز (بن کراس) خوب یا بد چه معنایی برای او دارد. در صورتی که اریک لیدل (ایان چارلسون) خودش یک مبلغ مذهبی در انتظار بازگشت به چین است و در حال بیان حکمت در کلیسا و اطراف آن دیده میشود. چیزی ترسناک و عجیب درباره روشی که لیندل مذهب را به برتری فیزیکی و قدرت واقعی پیوند میدهد وجود دارد، اما لحن فیلم خوشبینانه و سرزنده باقی میماند. هادسن، با همکاری فیلمبردار بزرگ دیوید واتکین، یک خانه شیشهای مجلل ساخته است (فیلمی با تصاویر جذاب و پرزرق و برق) که از طریق آن این درام ناراحتکننده و کاملا عینی – که نیت خوب آن را نمیتوان انکار کرد – را به تصویر میکشد. با این حال هرچه فیلم پیش میرود نادیده گرفتن لحن فیلمنامه دشوارتر میشود و کارگردانی هادسن نیز زیر فشار آن سقوط میکند. فیلم با امتناع تقریبی لیدل از ملاقات با شاهزاده ولز، پادشاه ادوارد هشتم که طرفداریاش از هیتلر شهرت داشته، کمی ظاهر ضد فاشیستی بخود میگیرد. اما با این وجود، فیلم در تمام مدت زمانش وفاداری بی چون و چرای خود را به برخی از شخصیتهای به ظاهر کامل و بسیار مهم، خواه در خدمت خدا باشد یا سلطنت، موعظه میکند.
فیلمی که باید برنده میشد: روابط خطرناک | Dangerous Liaisons
ادیسه مرد بارانی – که توسط چارلی بابیت (تام کروز) و برادر اوتیستیکش ریموند (داستین هافمن) به تصویر کشیده میشود – زیر فشار مفهوم عمیق و پیچیده تاریخ و فرهنگ آمریکاییها که موضوع مورد علاقه جاناتان دمی است، قرار دارد. عنوانبندی مرد بارانی شبیه سکانس افتتاحیه چیزی وحشی است. مرد بارانی با یک پسزمینه غبارگرفته و آلوده از دود از لسآنجلس شروع میشود که لوینسن آن را با یک ماشین اسپورت قرمزرنگ براق دو نیم میکند. این مشابه تصویری است که دمی در عنوانبندی چیزی وحشی از نیویورک نشان میدهد. اما سکانس ابتدایی فیلم لوینسون جذابیت فرینده و خطرناک افتتاحیه فیلم دمی را ندارد و در عوض به اظهار نظری آشکار درباره مادی گرایی و یک شوخی تصویری نه چندان موفق رضایت میدهد؛ جایی که پسر زیبای آمریکایی خود (کروز) را به عنوان بازتابی از شی تزیین شده روی کاپوت ماشین لوکس معرفی میکند. یکدست بودن بهترین توصیفی است که میتوان درباره بازی برنده اسکار داستین هافمن بکار برد. در حالی که کروز دقیقا در نقطه مقابل است. یک جاک (کسی که به ورزش و سلامت بدنی در درجه اول اهمیت میدهد و تمایل زیادی به فرهنگ فکری ندارد) دبیرستانی شبیه به دنی زوکو (شخصیت جان تراولتا در فیلم گریس Grease) که گویی به اشتباه در دایی وانیا (نمایشنامهای از چخوف) بازی میکند.
فیلمی که باید برنده میشد: اینطور چیزها | All That Jazz
خیلیها وقتی فهمیدند که داستین هافمن در سر صحنه فیلمبرداری کریمر علیه کریمر به همبازیاش مریل استریپ افسانهای سیلی زده شوکه شدند. شهرت هافمن به عنوان بازیگری که برای رسیدن به نوعی حقیقت احساسی به شدت به بازیهای روانی و ذهنی مضحک تکیه میکند تا زمانی که لارنس الیویه، همبازیاش در دونده ماراتن Marathon Man، عالیترین کنایه را به او انداخت ادامه داشت:«پسر عزیزم، چرا فقط بازیگری را امتحان نمیکنی»؟ البته بیاحترامی بنیادین هافمن نسبت به زنان که در ذهن او به عنوان نوعی کمک و مساعدت تجسم یافته بود، در خود فیلم نیز دیده میشود. در ابتدای فیلم، جوآنا (استریپ) شوهر و پسرش را ترک میکند تا خودش را پیدا کند و فیلم تمام تلاش خود را میکند تا نشان بدهد در واقع این تد (هافمن) است که در راستای چیزهایی که از خودش کشف کرده پیش میرود. همانطور که او در ابتدا به شکلی ناشیانه و سپس با تمام وجودش نقش خود به عنوان یک والد مجرد را میپذیرد. هنگامی که جوآنا بازمیگردد، کارکرد دراماتیک او صرفا به عنوان آنتاگونیستی برای تد تازه روشنفکر شده تجسم مییابد. نقش آموزشی فیلم پس از گذشت سالها دیگر کهنه و قدیمی محسوب میشود. در نتیجه تنها چیزی که از آن واقعا باقی مانده، یک ملودرام دادگاهی اشکانگیز است.
مراسم سیامین دوره اهدای جوایز اتحادیه بازیگران سینما و تلویزون» SAG 2024 برگزار شد و با برتری «اوپنهایمر» Oppenheimer در بخش سینمایی و «وراثت» Succession و «خرس» The Bear در بخش تلویزیونی به پایان رسید.
فهرست کامل برندههای خوشبخت جایزه انجمن بازیگران آمریکا SAG 2024 را که سیامین دوره آن است اینجا میخوانید؛
آخرین بازمانده از ما The Last of Us
ماموریت غیرممکن ۷: روز شمار مرگ Mission: Impossible – Dead Reckoning Part One
الی وانگ | مشاجره Beef
استیون ینو | مشاجره Beef
آیو ادبیری | خرس The Bear
جرمی آلن وایت | خرس The Bear
خرس The Bear
پدرو پاسکال | آخرین بازمانده از ما The Last of Us
الیزابت دبیکی | تاج The Crown
وراثت Succession
دیواین جوی رندالف | جاماندگان The Holdovers
رابرت داونی جونیور | اوپنهایمر Oppenheimer
لیلی گلدستون | قاتلان ماه کامل Killers of the Flower Moon
کیلین مورفی | اوپنهایمر Oppenheimer
اوپنهایمر Oppenheimer
نگاهی به دورههای قبلی جایزه SAG
باورش سخت است ولی در روزگاری نهچندان دور، زامبیها شمایل فرهنگیای نبودند که امروز هستند. طرفداران ژانر وحشت از زمانی که هالیوود در دهه ۱۹۳۰ زامبیها را به آنها معرفی کرد دوستدار این موجودات کریه و مخوف و متعفن شدند اما تا دهه ۱۹۶۰ زمان برد تا منتقدان و تماشاگران بیشتری زامبیها را جدی بگیرند؛ و این تغییر شگرف کاملا بهواسطه آثار فیلمساز مستقلی به نام جرج ای. رومرو صورت گرفت که با چند بازیگر تازهکار و گروهی از محلیهای پیتسبرگ، در سال ۱۹۶۸ با فیلم «شب مردگان زنده» این ژانر را متحول کرد. با وجود این، محبوبیت عمومی تا سال ۲۰۰۲ طول کشید که فیلم «۲۸ روز بعد» و اقتباس سینمایی دیدنی از بازیهای ویدیویی «اهریمن مستقر» Resident Evil در فاصله چند ماه از یکدیگر به نمایش درآمدند و استقبالی را به همراه آوردند که با عرضه سریال محبوب «مردگان متحرک» The Walking Dead در سال ۲۰۱۰ به اوج خودش رسید؛ و از آن روز، زامبیها در زمره محبوبهای فرهنگ عامه قرار گرفتند. این حرفها بهانهای است تا بهترین فیلم های زامبی تاریخ سینما را معرفی کنیم.
فهرست بهترین فیلم های زامبی دار تاریخ سینما بر اساس زمان انتشار مرتب شده است
فهرست ترسناک ترین و وحشتناک ترین فیلم های جهان
در این فیلم ترسناک جذاب و خونین که بهشکل غیرمنتظرهای احساسی است پدری با دختر کوچکش در میان شیوع گسترده زامبیها در یک قطار سریعالسیر به دام میافتد. این فیلم کرهای هیجانانگیز به مانند ترکیبی از تریلر سال ۱۹۷۶ «گذرگاه کاساندرا» (که در آن ویروسی در یک قطار منتشر میشود) و فیلم علمیتخیلی ویرانشهری (دیستوپیایی) «اسنوپیئرسر» (یا «قطار برفشکن») از ساختار یک فیلم فاجعهای کلاسیک بهره میبرد تا خطوط داستانی و شخصیتهایی متفاوت را در بستری هراسناک به هم بیامیزد. «قطار بوسان» با لوکیشنهای حیرتانگیز متعدد، خشونتی بهتآور و بازیهای واقعا دوستداشتنی ترکیب بازیگران، به سوی نقطه اوجی پیش میرود که به احتمال زیاد اشک شما را درمیآورد.
فیلم های کمدیرمانتیک زامبی محور در طول دهه ۱۹۸۰ به گرایشی دور از انتظار بدل شدند و فیلمهایی چون «دبیرستان زامبی» Zombie High، «من یک زامبی نوجوان بودم» و «دوستپسرم برگشته» به مانند دانشمندی مجنون – که در آزمایشگاه مواد شیمیایی را با هم ترکیب میکند – ژانرهای سینمایی را به هم ادغام میکردند؛ اما فرمول اصلی تا زمانی کامل نشده بود که این کمدی زامبیمحور فریبنده همچو «نسیمی نیروبخش از هوای گندیده» در سینماها پخش شد. این عاشقانه «رومئو و ژولیت»وار که بر اساس رمانی عامهپسند به همین نام شکل گرفت یک فیلم شب قراری تمامعیار برای طرفداران عشقزده ژانر وحشت است.
۲۰۰۸ سالی موفق و حتی طلایی برای مردگان متحرک (بخوانید زامبیها) بود چون بیش از بیست فیلم زامبی بهسرعت و پشتسرهم عرضه شدند از جمله آثار قابل توجهی مثل «ضبط۲»، «برف مردگان» (Dead Snow) و آخرین اثر رومرو با عنوان «بقای مردگان» (Survival of the Dead)؛ اما نخستین فیلم بلند روبن فلیشر بود که همه توجهها را جلب کرد. پیرنگ فیلم اریژینال نیست اما فیلمنامه تیزهوشانه، جلوههای بصری پویا و بازیهای مفرح جالبتوجه «سرزمین زامبی» را به یکی از سرگرمکنندهترین فیلمهای استودیویی دهه بدل کرد.
زمانی که تعداد فیلمهای زامبی ساختهشده در یک دوره کوتاه زیاد شد، راههای نوآوری در ژانرهای فرعی بسیار محدود شدند. در این برهه، تومی ویرکولا، فیلمساز نروژی، تصمیم گرفت ژانر فیلم های کمدی زامبی را با چیزی ترسناک در دنیای واقعی ترکیب کند. زامبیها به خودی خود موجوداتی وحشتناک هستند، اما اگر آنها زامبیهای نازی باشند، سطح ترس و شرارت دو برابر خواهد شد.
فیلم برف مرده (با عنوان انگلیسی Dead Snow) با الهام از یک افسانه نروژی، داستان چند دانشجو را روایت میکند که برای تعطیلات به منطقهای پوشیده از برف رفتهاند تا با تفریحات زمستانی خود را سرگرم کنند. اما اتفاقاتی هولناک انتظار آنها را میکشد. در زمان جنگ جهانی دوم، این منطقه توسط نیروهای نازی اشغال شده و به مدت سه سال، مردم آنجا مورد شکنجه قرار میگرفتند. در اواخر جنگ، زمانی که نیروهای آلمان در حال شکست بودند، مردم به نیروهای اشغالگر حمله کردند و بسیاری را کشتند اما برخی از آنها به سمت کوهستان فرار کردند و تا مدتها این تصور وجود داشت که آنها از سرما یخ زدهاند. اما حالا شایعاتی مطرح شده که موجوداتی ترسناک در لباس نازیها دیده شدهاند.
فیلم برف مرده داستانی تازه را در قالبی سرگرمکننده، دلخراش و خشن روایت میکند. تومی ویرکولا و استیگ فروده هنریکسن با اقتباس از فیلمهایی مثل مرده شریر (با عنوان اصلی The Evil Dead محصول ۱۹۸۱) و آثار ژانر اسلشر توانستند رضایت تماشاگران و منتقدان را جلب کنند. همین موضوع باعث شد تا دنباله آن، فیلم برف مرده ۲ (با عنوان اصلی Dead Snow 2: Red vs. Dead) نیز در سال ۲۰۱۴ ساخته شود.
در اغلب فیلمهای زامبی، گاز گرفتن یا واکنشی شیمیایی یا خودِ مرگ است که آدمها را به این موجودات تشنهی خون بدل میکند؛ اما این فیلم مستقل کانادایی پریشانکننده، شکل جدیدی از شیوع را به این ژانر اضافه کرده است: زبان انگلیسی. استیون مکهَتی بازی استادانهای دارد در نقش مجری بددهن یک برنامه رادیویی در ایستگاه کوچک شهری به نام پونتیپول در ایالت انتاریو که گزارشهایی را دریافت میکند مبنی بر حملههای خشونتباری که همشهریان با مِنمِنکردن کلمههای تصادفی تکراری مرتکبشان میشوند؛ و بهتدریج مشخص میشود که عبارتهای خاصی – وقتی با صدای بلند بیان شوند – میتوانند انسانها را مثل یک ویروس آلوده کنند. «پونتیپول» که ماجراهایش تقریبا بهطور کامل در فضای کلاستروفوبیک یک ایستگاه رادیویی میگذرد یک اثر شگفتانگیز کمهزینه است که هر دقیقهاش که میگذرد آزاردهندهتر و هراسانگیزتر میشود.
این فیلمساز اسپانیایی که عهدهدار کارگردانی این دنباله جذاب بر فیلم دنی بویل شد (که در بالا معرفی شد) توانست در لحظههایی از فیلمش اکشن و تعلیق را تا حدی نزدیک به غیرقابل تحمل بالا ببرد. هرچه فیلم اصلی نگاهی راحت و تفکربرانگیز و کاملا تکاندهنده به آخرزمان داشت، دنباله دیوانهوار فرسنادیو وقتی داستانش به اوج میرسد به سیرک سهصحنهای بیامان و وحشتناکی بدل میشود. ترسها حسیترند، خون و خونریزی بیشتر است، و حالوهوای کلی بهمراتب سیاهتر و شومتر از فیلم قبلی است. خلاصه اینکه هیچ شخصیتی روی پرده – فارغ از اینکه چقدر دوستداشتنی باشد یا نوعدوست – این بار از مرگی بیرحمانه در امان نیست.
این ادای دین محبتآمیز به فیلمهای زامبی جفنگ ایتالیایی مثل «شهر کابوس» (اومبرتو لنتسی) و «جهنم مردگان زنده» (برونو ماتی) یک اکشن-ترسناک پستمدرن است که به یک اندازه تماشاگرانش را از ترس به هوا میفرستد و آنها را به خنده میاندازد. پاستیش رودریگز که با فناوری دیجیتال جوری تصاویرش کهنه شدهاند که فیلمی گرایندهاوسی از دهه ۱۹۷۰ را به یاد بیاورد ترکیب بازیگران پرستارهای را در حال تیراندازی، پیشروی، قتلعام و بازکردن راهشان از میان موجهای متوالی زامبیها بودند. در فیلمی مملو از لحظههای عجیبوغریب و گاهی باحال، هیچ لحظهای باحالتر از صحنهای نیست که شخصیت رُز مکگوآن از مسلسلی استفاده میکند که به جای پای مصنوعی خود حملش میکند.
این فیلم ترسناک موفق اسپانیایی مثل چند فیلم دیگر این فهرست، دقیقا از قواعدی پیروی نمیکند که جرج رومرو پایه گذاشت؛ اما به اندازه کافی از نمونههایی استفاده میکند که نتیجه مورد نظرش را بگیرد. بهعلاوه، «ضبط» به اندازه خود جهنم ترسناک است! فیلم با ادغام تصاویر آرشیوی پیداشده، شیطانی که آدمها را تسخیر کرده و شیوعی زامبیطور، به ترکیبی خوفناک رسیده است و داستان کابوسوار گزارشگری تلویزیونی و فیلمبردار وفادارش را روایت میکند که گروهی از آتشنشانها و ماموران پلیس را در ساختمانی هزارتوگونه در بارسلونا دنبال میکنند؛ و زمانی که در اعماق ساختمان قرار میگیرد فیلم به معادلی سینمایی از تجربه ورود به یک خانه جنزده بدل میشود و شوک پس از شوک است که به تماشاگر داده میشود.
طرفداران ژانر وحشت زمانی مشکوک و نگران شدند که این کارگردان سابق ویدیوموسیقیها تصمیم گرفت به عنوان اولین فیلم بلندش مسئولیت کارگردانی بازسازی اثر ماندگار رومرو را بر عهده بگیرد؛ اما در نهایت، ترس آنها به شادمانی و تشویق بدل شد چون موفقیت فیلم در گیشه همچون نیروی سنگین پتکی بود که جمجمه یک زامبی را خرد میکند. نسخه اسنایدر که وحشیانه خونین است و ضرباهنگ موشکی دارد یک بار دیگر گروهی از بازماندههای ناامید را در فروشگاهی بزرگ به دام میاندازد که توسط غولهای گوشتخوار محاصره میشود؛ اما فیلم به چند روش بامزه نسخه اصلی را بهروزرسانی کرد تا بتوان از آن به عنوان بهترین بازسازی مدرن در نوع خودش نام برد. اسنایدر هفده سال بعد با فیلم نامربوطی به نام «ارتش مردگان» دوباره به ژانر زامبی بازگشت که فیلم درخور توجهی نیست.
وقتی محبوبیت ژانری رو به افول میرود بهگونهای اجتنابناپذیر فیلمهای هجوآمیز یا مسخرهگر مثل کرکس بر بالای پیکر نیمهجان ژانر حاضر میشوند و نوید مرگی حتمی و نزدیک را میدهند؛ اما فیلم زام-کام (زامبی-کمدی) خالص و خندهدار ادگار رایت درباره دو آدم علاف و تنبل دوستداشتنی که میجنگند تا دوستان و خانوادههایشان را از آخرالزمان مردگان نجات بدهند نهفقط در تجلیل ژانر زامبی است بلکه طراوتی دوباره به آن بخشیده است. سایمن پِگ که نقش اصلی را بازی کرده است (و مثل همه بازیگران بازی درجه یکی دارد) در نگارش فیلمنامه زیرکانه فیلم هم سهیم بوده که مملو از ارجاعهای آگاهانه به فیلمهای هراسانگیز جرج رومرو است. از زمان اثر ماندگار مل بروکس با عنوان «فرانکنستاین جوان» یک فیلم کمدی ترسناک اینطور موفق نبوده است.
در حالی که طرفداران سختگیری که اصرار دارند فقط جسدهای متحرک را میشود زامبی به شمار آورد با حضور این فیلم در فهرست ما مشکل خواهند داشت، واقعیت این است که اثر تحسینشده دنی بویل درباره ویروسی که سریع منتشر میشود و آدمها را به قاتلانی بیمغز بدل میکند در خصوص احیای ژانر روبهمرگ زامبی کاری بیش از هر فیلمی انجام داده است که پس از «شب مردگان زنده» ساخته شدهاند. علاوه بر این، قربانیان آلوده به ویروس فیلم تقریبا مشابه زامبیهایی هستند که در سری فیلمهای «احیاگر»، «مرده زنده» (Dead Alive) اثر پیتر جکسن و یک دوجین فیلم دیگر به تصویر کشیده شدهاند.
سومین فیلم زامبی کارنامه رومرو با فاصله خونینترین و سیاهترین قسمت در مجموعه فیلمهای زامبیمحور او به حساب میآید؛ فیلمی که در ابتدا مورد توجه اغلب طرفداران ژانر وحشت قرار نگرفت چون لوکیشن کلاستروفوبیک و ضرباهنگ بهعمد حسابشده فیلم آنها را پس زد؛ اما در گذر زمان، این پرتره مصالحهناپذیر از بشریت در آستانه انقراض، تماشاگران خودش را پیدا کرد و امروز بهدرستی به عنوان یکی از آثار مهم ژانر پذیرفته شده است. «روز مردگان» که بخش اعظمی از داستانش در پناهگاهی زیرزمینی میگذرد گروهی از دانشمندان را دنبال میکند که با سربازان مسلحی – که مامور محافظت از آنها هستند – به مشکل برمیخورند؛ و در حالی که انسانها بهشکلی احمقانه با هم درگیرند یک زامبی تروتمیز به نام باب (با بازی درخشان شرمن هاوارد) به عنوان همدردیبرانگیزترین شخصیت فیلم ظاهر میشود.
وقتی یک گاز سمی عجیب بهطور تصادفی در زیرزمین یک ساختمان فرآوردههای پزشکی در کنتاکی پخش میشود گروهی از پانکهای هیچانگار، یک متصدی کفنودفن و چند کارگر انبار خودشان را در نبرد با صدها زامبی میبینند. این کمدی ترسناک مخوف با باند صدای مرگباری حاوی ترانههای موفق گروههایی چون «فلش ایتِرز»، «دِ کرَمپس»، «۴۵ گرِیو» و «دِ دَمند»، در زمره آثاری از این ژانر قرار میگیرد که دیالوگهای نقلشدنی زیادی هم دارند. بهعلاوه، فیلم دنیا را با این ایده آشنا کرد که غذای محبوب زامبیها «مغز» است! ترکیب جوان بازیگران فیلم عالی است اما بازیگران کهنهکار نقشهای مکمل، کلو گولَگِر و جیمز کارن و دان کَفا هستند که حقیقتا بر پرده نقرهای میدرخشند.
هیچ فیلمسازی به اندازه استوارت گوردن فقید به قوه تخیل هیجانزده اچ.پی. لاوکرفت ادای دین و احترام نکرده است؛ فیلمسازی که اقتباس بهشدت پرشور و پرانرژی او از داستان کوتاه سال ۱۹۲۱ این نویسنده با عنوان «هربرت وست – احیاگر» شاهکار سینمایی او به شمار میرود. شخصیت جفری کامبس – یک دانشجوی بدسیرت پزشکی که آزمایشهای پیچیدهاش به خلق زامبیهای ابرانسانی میانجامد – به جمع دکتر فرانکنستاین، دکتر جِکیل و دکتر مورنائو در پانتئون بهترین دانشمندان دیوانه تاریخ سینما میپیوندد. «احیاگر» بهقدری محبوب شد که دو دنباله بر آن ساخته شد، چند کتاب مصور نوشته شد و یک نمایش موزیکال تحسینبرانگیز از آن روی صحنه رفت؛ نمایشی که بارها بینندگان سه ردیف اول سالن را غرق خون مصنوعی کرد!
زامبیهایی را که کجوکوله راه میروند میشود بهراحتی از کنارشان عبور کرد و زامبیهایی را که میدوند میتوان با دسترسی به یک خودروی سریع در گردوخاک جا گذاشت؛ اما برای گریز از دست زامبیهای فراطبیعی تقریبا هیچ راهی وجود ندارد و این موضوعی است که شخصیتهای اثر لوچو فولچی به آن پی میبرند و لرزه بر اندامشان میافتد. «ماوراء» ساختاری همچون کابوس دارد که همینطور تماشاگر را بیشتر و بیشتر در خود فرو میبرد و زامبیهایش خیلی ساده ناگهان و از ناکجا ظاهر میشوند. آنها تلوتلوخوران از دل سایهها و تاریکی پدیدار میشوند مثل افکاری سرزده تا چند چشم را از کاسه درآورند یا چندتا پوست از قربانیانشان بکنند و سپس میروند و در عالم اموات دوباره غیب میشوند. با این وضعیت است که شما از خودتان میپرسید چطور میتوانید با زامبیهایی بجنگید که اصلا حضور ندارند؟
دن اوبانن که فیلمنامه «بیگانه» اصلی را نوشته و «بازگشت مردگان زنده» را (که در بالا معرفی شد) کارگردانی کرده، در نگارش فیلمنامه «مرده و دفنشده» سهیم بوده است. داستان در روستای ساحلی خوابزده پاترز بلاف روی میدهد که ساکنانش وقت فراغتشان را به ماهیگیری، شایعهپراکنی و کشتار گردشگران میگذرانند! اگر تا این حد عجیب نیست باید بدانید که مهمانان مرده چندان در عالم اموات باقی نمیمانند. جیمز فارِنتینو در نقش کلانتر این شهر کوچک که پا از گلیم خود فراتر گذاشته بازی یکدستی دارد اما جک البرتسن با ایفای نقش متصدی کفنودفن خوشمشربی که کسبوکارش سکه شده در کانون توجه است. فضای غنی فیلم مملو از غافلگیری است و «مرده و دفنشده» همان تهدید شومی است که باید دنبالش باشید.
این فیلم که با عنوان «زامبی ۲» هم شناخته میشود به عنوان دنباله غیررسمی «سپیدهدم مردگان» اثر رومرو در نظر گرفته شده است. «زامبی» که فیلمی بهشدت تنفرانگیز هم هست به لطف مهارت کارگردانی لوچو فولچی به عنوان یکی از اساتید سینمای گور ایتالیا، هویتی کاملا مستقل و برای خودش دارد. فیلمبرداری پرده عریض سرجو سالواتی، چهرهپردازی فوقالعاده جانِتو دِ روسی و موسیقی متن ضربانی بیامان فابیو فریتسی، بیاندازه در خدمت جهان فیلم قرار گرفتهاند. لوکیشن فیلم در جزیرهای کاراییبی هم حسوحال افسونشدهای را برای فیلم تامین کرده است و تیسا فارو (خواهر میا) هم در نقش زن قهرمان داستان – که جستوجوی پدر گمشدهاش او را در برخورد نزدیکی با زامبیها قرار میدهد – حضوری دلنشین دارد.
داستان خونین چهار بازماندهای که در یک فروشگاه بزرگ بهطور موقت از دست جسدهای گرسنهای پناه میگیرند که زمین را به تسخیر خود درآوردهاند، دنباله دیدنی و هولناک رومرو بر شاهکارش «شب مردگان زنده» است که کمدی سیاه را به ژانر فیلمهای زامبی میافزاید؛ و نتیجه، یک فیلم کلاسیک کالت است. جلوههای ویژه تکاندهنده فیلم که حاصل کار تام ساوینی، جادوگر چهرهپردازی، است دل و روده تماشاگران را در زمان نمایش اولیه فیلم حسابی بههم ریخت؛ اما امروز لحظههای غمانگیز و سودازدهای مثل صحنه دراز کشیدن شخصیتهای گِیلِن راس و دیوید اِمج روی تخت – در حالی که ناامید به سوی خیره شدهاند – است که سختترین ضربههای احساسی را به تماشاگر فیلم وارد میکند.
اثر کلاسیک رومرو نقطه عطف فیلمهای زامبیمحور است تا حدی که کتاب زامبیهای سینمایی را بازنویسی کرد و همچنان الهامبخش فیلمسازانی است که پا به این مسیر میگذارند. «شب مردگان زنده» که با قالب تصویری دستکارینشده و زمخت یک فیلم مستند فیلمبرداری شده است، بدون اینکه به زحمت بیفتد صحنهها و موقعیتهای ترسناکی که تماشاگر را به ناخن جویدن هم میاندازند، تفسیر اجتماعی متفکرانه و یک زیرمتن سیاسی قدرتمند را با هم آمیخته و به تاثیری درخشان رسیده است. دوین جونز، ستاره فراموشنشدنی فیلم، یکی از کاریزماتیکترین نقشهای اصلی تاریخ سینمای وحشت شد و شخصیت پرمایهاش به معیاری برای تمام مبارزان آینده این دست فیلمها بدل شد.
ترنز با همکاری وَل لوتِن تهیهکننده، چند فیلم ترسناک تحسینشده را برای «آرکیاو پیکچرز» در دهه ۱۹۴۰ ساختند از جمله این عاشقانه گوتیک هراسناک درباره پرستار بیگناهی که در جریان مراقبت از بیماری بیهوش در مزرعهای کاراییبی جذب یک دنیای تاریک فراطبیعی میشود. فضای رویاگون و جلوههای بصری الهامگرفته فیلم از ژانر نوآر بهراستی فراموشنشدنیاند اما داربی جونز بازیگر بلندبالای فیلم – که اقتباسی آزاد از رمان «جین ایر» اثر شارلوت برونته است – در نقش زامبی گنگی که به کشیش شرور داستان خدمت میکند «با یک زامبی قدم زدم» را از آنِ خودش کرده است؛ و جالب اینکه پس از گذشت هشتاد سال، سایه ترسانگیز و چشمان پیازی او همچنان تن بینندگان فیلم را به لرزه میاندازد.
بِلا لوگوسی یک سال پس از شوکه کردن سینماروها با نقشآفرینی نمادین کنت دراکولا، عنوانهای خبری را با ایفای نقش اصلی نخستین فیلم زامبی تاریخ سینما به خود اختصاص داد؛ و نقش یک دکتر جادوگر شیطانصفت به نام مِردِر لِژاندره را در این فیلم کلاسیک تاثیرگذار ایفا کرد. «زامبی سفید» که با استفاده از تجهیزات باقیمانده، لباسها و دکورهای دیگر فیلمهای ترسناک آن دوره، فقط در یازده روز فیلمبرداری شد در زمان اولین نمایشش به موفقیتی چندانی دست پیدا نکرد اما بهتدریج در گذر زمان، مورد استقبال قرار گرفت و موفقیتی قابل توجه هم در گیشه کسب کرد. البته لوگوسی هرگز در نقش اصلی چیزی کمتر از مسحورکننده نیست حتی اگر مردگان را بیدار کند یا به ارتش زامبیهایش دستور قتل عام بدهد. تعجبی ندارد که ابرستاره موسیقی هوی متال یعنی راب زامبی، نخستین گروه موسیقی خود را از روی این فیلم نامگذاری کرد.
فهرست بهترین فیلم های اما استون به ترتیب زمان انتشار مرتب شدهاند
رمان آلاسدیر گری با اقتباسی سوررئالیستی و پرشور، به عنوان یک حماسه استیمپانک کثیف به روی پرده میآید. این فیلم با بازی بیپروای استون (که همچنین تهیهکننده مشترک بود) در نقش بلا باکستر، زنی جوان با ذهنی کودکانه و هیچ گونه محدودیت اجتماعی یا جنسی، روایت میشود. بلا از قیم دیوانهی علمی خود میگریزد تا به همراه یک وکیل فاسد، به سفری برای خودشناسی بپردازد. پرانرژیترین فیلم لانتیموس تا به امروز هیجانانگیز، عجیب و بسیار خندهدار است و بازی فیزیکی استون که تمام توان خود را به کار میگیرد، لذتبخش است.
فیلم بیچارگان؛ معرفی، نقد و مصاحبه
درباریان پر زرق و برق در دربار ملکه آن (الیویا کلمن برنده اسکار)، در حالی که خانم مارلبورو (راشل وایس) و خواهرزاده فقیر او برای کسب جایگاه برتر در اتاق خواب سلطنتی رقابت میکنند، در بازیهای فریبکارانهای شرکت میکنند. کمدی سیاه تاریخی یورگوس لانتیموس بر روی سه زن حیلهگر و جذاب تمرکز دارد که هر کدام انگیزههای خاص خود را برای قدرت و کنترل دارند. استون در نقش آبیپوش، خواهرزاده فقیر اما جاهطلب، خیرهکننده است. او با لهجه انگلیسی خود کاملاً آشنا است و در بازی خود که از خوب به بد و دوباره به عقب میرود، مهارت زیادی دارد.
این فیلم با بازی استون، کلمن و وایس، یک کمدی سیاه جذاب و پرتنش است که در مورد قدرت، فریب و روابط پیچیده بین زنان است.
روند تبدیل شخصیتهای شرور بزرگ فیلم به شخصیتهای ضعیف و بیخطر (همچنین ببینید: شرور، ملکه شیطان) با داستان منشأ دیگری ادامه دارد، اما استون در نقش یتیمی که سعی دارد در دنیای مد پس از پانک لندن به موفقیت برسد، بازی کامل و تقریباً تراژیک را ارائه میدهد. اما تومپسون و لباسهای جینی بیون با لباسهای خیرهکننده، حمایتی پر زرق و برق را ارائه میدهند. کاش میشد داستانی از زنان طراحی بیرحمانه و قدرتمند داشته باشیم بدون اینکه نیازی به پیوند دادن آن به یک اثر فکری موجود باشد.
در سال ۱۹۷۳، بابی ریکز، مردسالار سرشناس، ادعا میکند که میتواند بیلی جین کینگ، قهرمان تنیس زنان را در یک مسابقه تنیس شکست دهد. این مسابقه به عنوان نبرد «خوک مردسالار» در برابر «فمینیست پاهای مودار» تبلیغ میشود. با این حال، خود مسابقه آنقدر جذاب نیست که کمپین کینگ برای ترویج تنیس زنان یا رابطه همجنسگرایانهاش که ممکن است به پایان حرفهای او منجر شود. استون که برای این نقش ۷ کیلوگرم عضله به دست آورده است، انتخابی غیرمنتظره اما کاملاً مناسب برای نقش بیلی جین است.
سومین همکاری استون و گودینگ، آنها را در نقش یک بازیگر تازهکار و نوازنده مشتاق جاز قرار میدهد که در حالی که در لسآنجلس تلاش میکنند به موفقیت برسند، درگیر رابطهای پر فراز و نشیب عاشقانه میشوند. هر دو بازیگر با تمام وجود آواز میخوانند و میرقصند، اما فیلم بیشتر شبیه یک کمدی موزیکال پر سر و صدا مانند «عشق در آخر» است تا یک درام موزیکال ظریف مانند «چهره بامزه». استون جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را دریافت کرد، اما این موفقیت منجر به یک اشتباه معروف شد، زمانی که فیلم عاشقانه موسیقی تلخی «لالالند» به اشتباه به عنوان بهترین فیلم اعلام شد.
مایکل کیتون در فیلم درام-کمدی آلخاندرو گونسالس اینیاریتو (که به گونهای فیلمبرداری شده است که به نظر میرسد یک برداشت واحد باشد) در نقش یک بازیگر از کار افتاده که سعی دارد یک اقتباس از رایموند کارور را در برادوی به صحنه ببرد، درخشان است. استون برای بازی خیرهکننده خود در نقش دختر او – یک معتاد به مواد مخدر در حال بهبودی که به نطقهای صادقانه معروف است – اولین نامزدی اسکار خود را دریافت کرد و شات پایانی دشوار فیلم را با مهارت اجرا کرد.
در کمدی رمانتیک وودی آلن که در دهه ۱۹۲۰ در ساحل ریویرای فرانسه میگذرد، اما استون نقش یک پیشگو بیسواد را بازی میکند که نمیتواند بین چارلز دیکنز و ویلیام شکسپیر تفاوت قائل شود. کولین فرث سعی میکند او را به عنوان یک کلاهبردار رسوا کند، اما به جای آن عاشق او میشود. استون در لباسهای زنان دهه ۲۰ بسیار زیبا به نظر میرسد، اما اختلاف سن ۲۸ ساله بین آنها کمی زیاد است.
بازیگران توانمند، این تقلید ضعیف از فیلم نابودکنندگان را که در دهه ۱۹۴۰ لس آنجلس میگذرد، نمیتوانند نجات دهند. در این فیلم، اداره پلیس لس آنجلس یک واحد غیررسمی برای مقابله با گانگستر میکی کوهن (با بازی شان پن که انرژی را از هر صحنهاش میمکد) تشکیل میدهد. استون، در نقش یک فاحشه که به پلیس رایان گوسلینگ جذب شده است، در لباسهای دورهای خود فوقالعاده جذاب به نظر میرسد و تقریباً موفق میشود شما را متقاعد کند که شخصیت تکبعدی او جالب است.
استون در نقش گوئن استیسی، دختر رئیس پلیس، مقابل اندرو گارفیلد در بازسازی جدید و غیرضروری مرد عنکبوتی بازی میکند. همه چیز کمی تکراری است، اما شیمی فوقالعاده بین دو بازیگر اصلی، که در خارج از صحنه نیز با هم رابطه داشتند، به آن چسبندگی عاطفی میدهد. دو سال بعد، آنها برای دنبالهای تلخ بازگشتند.
بار دیگر، هالیوود مبارزه برای حقوق برابر را از دیدگاه سفیدپوست نجاتبخش به تصویر میکشد، اما گروه بازیگران قدرتمندی (از جمله ویولا دیویس و اوکتاویا اسپنسر برنده جایزه اسکار) به آن انرژی و قدرت زیادی میدهند، در حالی که استون به اندازه کافی دلسوز و همدلیبرانگیز است که به عنوان یک روزنامهنگار مشتاق به مستندسازی نژادپرستی سیستماتیک تجربه شده توسط خدمتکاران آفریقایی آمریکایی در ایالت میسیسیپی در دهه ۱۹۶۰ عمل کند.
یک کمدی عاشقانه چند نسلی جذاب که در آن استیو کارل تازه جدا شده از همسرش، از یک متخصص جذب زنان به نام گودینگ (که برای اولین بار پس از بازیهای عمدتاً جدی، استعداد کمدی خود را به نمایش میگذارد) مشاورههای سبک میگیرد. گودینگ نیز تحت تأثیر جذابیت سختگیرانه استون قرار میگیرد. این فیلم اولین همکاری استون و گودینگ در سه فیلمی است که با هم ساختهاند.
استون و آبیگیل برسلین در این کمدی اکشن پسا آخرالزمانی، در نقش دو خواهر کلاهبردار بازی میکنند که به گروه تالاهاسی (وودی هارلسون) و کلمبوس (جیمز ایزنبرگ) در جاده میپیوندند. این فیلم با وجود اینکه به جای زیرمتن یا نظریه اجتماعی، به شوخیهای سطحی و کممایه روی میآورد، اما مقداری رضایتبخش از خشونت و خونریزی بیهدف زامبیها را ارائه میدهد و به همین دلیل، ارزش دیدن دارد.
جف دانیلز، مردی بچهگانه و بیمسئولیت، برای درمان انسداد نویسندگیاش به لانگ آیلند تبعید میشود. او در آنجا با دختری رویایی و افسرده آشنا میشود که او نیز با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند. این دو نفر با وجود تفاوتهای سنی، دوستی غیرمنتظرهای با هم برقرار میکنند. هر دو شخصیت با دوستان خیالی آزاردهندهای دست و پنجه نرم میکنند، اما مونولوگهای احساسی استون، بازیگر نقش دختر رویایی، بینظیر است. دو شخصیت اصلی فیلم با مشکلات مشابهی دست و پنجه نرم میکنند. هر دوی آنها احساس سرخوردگی و ناامیدی میکنند. آنها در تلاشند تا معنای زندگی را پیدا کنند.
فیلم با دو مونولوگ احساسی استون به پایان میرسد. در این مونولوگها، او احساسات خود را در مورد انزوا، تنهایی و ناامیدی بیان میکند. این مونولوگها بسیار تأثیرگذار هستند و به قدرت بازیگری استون گواهی میدهند.
یک درامر (رین ویلسون)، که در آستانه موفقیت گروه راک خود اخراج شد، بیست سال بعد وقتی به گروه emo خواهرزاده نوجوان خود میپیوندد، شانس دوم برای شهرت را به دست میآورد. استون برای نقش خود به عنوان عضوی از گروه، گیتار باس آموخت، اما صدای او در موسیقی متن فیلم ضبطشده از گروه نیست.
نرگس قوی زری | تصمیم گرفتیم که ۱۲ نکته جذاب و خواندنی را در مورد این بازیگر برجسته که تاکنون بیش از ۳۱ جایزه بینالمللی در عرصه بازیگری دریافت کرده، گردآوری کنیم. استون در سال ۲۰۱۷ پر درآمدترین بازیگر زن جهان بود و مجله تایم از او به عنوان یکی از ۱۰۰ فرد تاثیرگذار در جهان نام برد.
اما استون میگوید: «عاشق کارتون ۱۰۱ سگ خالدار بودم و دوست داشتم که سگها شبیه صاحبانشان باشند. همیشه فکر میکردم که این خیلی خندهدار است. ولی به یاد دارم که در دوران کودکی سعی میکردم ببینم آیا سگها واقعاً شبیه صاحبانشان هستند یا نه! جالب اینکه دیدم خیلی وقتها اینطور است. اصلا دلیل بازیام در کروئلا هم همین علاقهام به ۱۰۱ سگ خالدار بود.»
اِما استون گفته چگونه و در کجا قهقهه زدن و خندههای کروئلا را تمرین کرده است: «نمیتوانم خنده را جلوی کسی تمرین کنم، چون فکر میکنم کار کردن روی آن تحقیرآمیز است. ترجیح دادم خنده را در خلوت تمرین کنم، جایی که هیچکس نمیتوانست صدایم را بشنود. من در حین دوش گرفتن سعی کردم خنده کامل کروئلا را بسازم. فکر میکنم هرکسی هم جای من بود، همین روش را برای تمرین چنین قهقهه زدنی انتخاب میکرد.»
موفقیت برای اما استون پروسهای زمانبر بود. او الان یک ستاره بزرگ هالیوود است، اما برای تحقق آن مدتها در انتظار ماند و تلاش کرد. اِما پس از نقل مکان به لسآنجلس، چندین شغل عجیبوغریب را برای تامین هزینه زندگیاش تجربه کرد؛ یکی از عجیبترین شغل هایش کارگر تولیدکننده غذای سگ بود؛ اما وقتی مشتریان از مزه غذایی که او درست میکرد، شکایت کردند، کارش را از دست داد.
اِما با اینکه شروع سختی داشته ولی میگوید که نقشهای متعددی را رد کرده، چون دوستنداشته صرفا بر اساس چهره انتخاب شود. از طرفی استون همیشه عاشق نقشهای کمدی بوده و سخت مبارزه کرده تا به عنوان یک بازیگر کمدی هم جدی گرفته شود! اینکه او جایزه امتیوی را برای بهترین بازیگر زن کمدی و جایزه بهترین بازیگر زن نوجوان در یک فیلم کمدی-رمانتیک را دریافت کرده، مشخص میکند تا چه اندازه در مسیرش موفق بوده است.
فهرست بهترین فیلم های کمدی خارجی
او در واقع امیلی جین استون است، نه اما استون. وقتی به انجمن بازیگران پیوست، متوجه شد که شخصی با همین نام وجود دارد. طبق قوانین هالیوود، فقط یک نفر با این نام میتواند وجود داشته باشد. بنابراین، نام اما استون متولد شد. او برای مدتی سعی کرد از نام رایلی استون هم استفاده کند، اما این نام در صحنه فیلمبرداری باعث حواسپرتی میشد. استون در خانه، در میان دوستان و خانواده، امیلی است و در هالیوود اما.
او یکی از معدود افراد مشهوری است که در رسانههای اجتماعی عضویتی ندارد. با توجه به مصاحبه اما استون با مجله وُگ، عدم حضورش در شبکههای اجتماعی به این دلیل است: «من فکر میکنم برای من چیز مثبتی نخواهد داشت. حتی زمانی که رویای شما، که برای رسیدن به آن هدفگذاری کردهاید محقق میشود، در شبکههای اجتماعی همیشه عالی نیست. این واقعیت زندگی نیست.» برای همین است که اِما ترجیح میدهد همه چیز را خصوصی نگه دارد.
در حین فیلمبرداری مثل آب خوردن easy A در سال ۲۰۱۰، اِما دچار یک حمله کوچک آسم شد. خوشبختانه، بازیگران و عوامل برای بهبودی او کمک کردند. با اینحال، این شروع یک مبارزه واقعی برای او بود، چون نمیدانست که آسم دارد.
اما استون برای نقش سیندرلا در موزیکال لایو اکشن دیزنی، به سوی جنگل into the woods در نظر گرفته شد، اما بازی در آن را نپذیرفت. او همچنین برای ایفای نقش دبورا در فیلم اکشن ۲۰۱۷، بیبی درایور در نظر گرفته شد، اما به دلیل فیلمبرداری لالالند نپذیرفت. او میگوید: «به کیفیت بیشتر از کمیت اهمیت میدهم.» گویا استون سیندرلا را شخصیتی بیش از حد منفعل میدانست، در حالیکه بل قهرمانی بود عاشق کتاب و دانستن، که در نهایت با بازی او شکوفا شد.
در ۲۰۱۵ Aloha آخرین فیلم کامرون کرو، اما استون با آن موهای بلوند و چشمان سبز، در نقش آلیسون نگ، برای نقش یک خلبان جنگنده جوان که بخشی از چین، بخشی هاوایی و بخشی نیز سوئدی بود، انتخاب شد. انتقاد رسانههای اجتماعی علیه انتخاب بازیگر بلند شد. همه میپرسیدند که چرا یک بازیگر آسیایی را برای بازی در نقش شخصیتی که بخشی از آسیا است انتخاب نکردهاند و Aloha را فیلم سفید شده نامیدند که نتوانست تنوع قومیتی هاوایی را به تصویر بکشد.
او و مادرش یک خالکوبی از پرنده روی مچ دستشان دارند، زیرا پرنده سیاه از گروه بیتلز آهنگ مورد علاقه آنهاست. اِما میگوید که این خالکوبی برای او راهی است تا بهبودی مادرش از سرطان سینه را جشن بگیرد.
در دبیرستان، او یک پاورپوینت با عنوان پروژه هالیوود ساخت تا والدینش را متقاعد کند که به او اجازه دهند حرفه بازیگری را دنبال کند. در آن متن، تمام دلایلی را که پدر و مادرش باید اجازه میدادند تا او به کالیفرنیا برود، با جزئیات شرح داده بود. اِما در سال ۲۰۰۴ پس از انصراف از مدرسه کاتولیک از آریزونا به لسآنجلس رفت تا حرفه بازیگری را دنبال کند. مادرش او را همراهی میکرد. اگرچه والدین این بازیگر هیچ تجربه واقعی از سینما و حرفه هنرپیشگی نداشتند، اما همیشه به طرز شگفتآوری از دخترشان حمایت کردهاند.
استون زمانی که کودک بود با اضطراب و حملات عصبی زندگی میکرد و از طریق درمان یاد گرفت که با آن کنار بیاید. او هر روز با خودش تکرار میکرده: «من بزرگتر از اضطرابم هستم.» اما حتی کتاب کوچکی با همین عنوان برای خودش نوشت تا به مقابله با آن کمک کند: «اولین بار که دچار حمله عصبی شدم در خانه دوستم نشسته بودم و فکر کردم خانه در حال سوختن است. به مادرم زنگ زدم و او مرا به خانه آورد و تا ۳ سال این حملات ادامه داشت. فقط باید میدانستم که هیچکس قرار نیست بمیرد و هیچچیز تغییر نخواهد کرد.»
اگر میخواهید آرشیو فیلمهای اما استون در فیلیمو را ببینید، روی عکس زیر کلیک کنید:
توجه به ذائقه مخاطب امروز نمایش خانگی میتواند هنرمندان این حوزه را به درک بهتری برای ساخت سریالها و برنامهها برساند. در این فهرست نگاهی به پربینندهترین سریالها و برنامههای نمایش خانگی محصول و پخش شده در فیلیمو رفتیم تا با نگاهی به آن بتوانیم درک بهتری از سلیقه مخاطب امروز پیدا کنیم. کشکولی که در آن همه چیز پیدا میشود؛ از سریالهای پربیننده ایرانی گرفته تا پربازدیدترین گیمشوها و رئالیتیشوها و تا سریالهای خارجی محبوب که ساخت کشور ترکیه هستند.
پربیننده ترین سریال ها و برنامه های فیلیمو بدون رتبهبندی فهرست شده است
فهرست پربیننده ترین فیلم های فیلیمو
فصل دوم سریال زخم کاری با عنوان بازگشت یکی از پربینندهترین سریالهای نمایش خانگی است که به گفته کارگردان نیز از لحاظ رکورد تماشاگر نیز توانست رکوردها را جابجا کند. زخم کاری: بازگشت در ادامه فصل اول این سریال به ماجرای زندگی مالک در خفا و حضور پسرش میثم و جنگ او با طلوعی و مادرش سمیرا را به تصویر میکشد که هیجان و التهابات درون قصه توانست مخاطب را پای سریال بنشاند. شاید مدتها طول بکشد تا رکورد تماشای سریال از دستان مهدویان بیرون بیاید یا حتی شاید خودش باز هم رکورد خودش را ارتقا ببخشد.
درام تلخ و جذاب و عاشقانه شهرام شاهحسینی که بعد از سریال میخواهم زنده بمانم ساخته شد یک عاشقانه دهه پنجاهی از زندگی دو برادر بود که عاشق یک دختر میشوند و رقابت و امتناع و دوری کردن و خشم و غم و غصه با زندگی آنها ترکیب شده بود. رهایم کن درامی است جذاب با بازیهای دلنشین که یکی از سریالهای موفق فیلیمو نیز به حساب میآید و بی دلیل نیست که رتبه دوم پربینندههای فیلیمو را به خود اختصاص داده است.
هر آنچه باید درباره سریال رهایم کن بدانید
داستان نیوکمپ منوچهر هادی آنقدر پتانسیل برای جذب مخاطب دارد که هر بینندهای را ولو از فضای کمدی هم خوشش نیاید به پای آن بنشاند. داستان غرامت گرفتن از مسی به خاطر زدن گل در دقیقه ۹۰ به ایران و سکته و مرگ یک نفر به خاطر این گل سوژهای است که میتواند شوخیهای بسیاری را ایجاد کند. ترکیب بازیگران و توجه به برخی شوخیهایی که در داخل اجتماع است نیوکمپ را اثری دلنشین برای مخاطب کرده است.
مسابقه معمایی موسیقیایی صداتو یکی از آن رئالیتیشوها و گیمشوهای جذاب نمایش خانگی است که توجه به بسیاری از مولفههای جذب مخاطب و هیجانی که در اجرای این برنامه وجود دارد توانست مخاطب را با خودش همراه کند. شوخیهای جذاب کمکهای مسابقه به خصوص امیرمهدی ژوله و محمد بحرانی در کنار جذابیتهای موسیقی فولکلور که محسن شریفیان به خوبی اجرا میکرد و اجرای محسن کیایی و داوریهای شبنم مقدمی صداتو را به یک برنامه جذاب تبدیل کرده است که تماشای آن برای خانواده ایرانی به یکی از سرگرمیها تبدیل شد.
مسابقه شبهای مافیا در سری جدید خود با تغییر دادن سناریوی بازی و تغییر تیم تولید به یک مسابقه جذاب تبدیل شد که تمام اجزای هیجان را درون خود داشت. از اضافه شدن شخصیت مستقلی به نام زودیاک به مسابقه گرفته تا اجرای متفاوت محمد بحرانی و حضور بازیگرانی که سعی شد همگی در مسابقه به صورت حرفهای بازی کنند این برنامه را جزو برنامههای پربیننده فیلیمو کرد.
همه چیز درباره شب های مافیا؛ زودیاک
نیسان آبی ۲ در ادامه داستانی که منوچهر هادی در فصل اول تعریف کرد این بار با کارگردانی مسعود اطیابی توانست خیلی زود از این برند جذاب سریال سازی محافظت کند و تماشای آن برای مخاطب لحظات دلپذیری را رقم بزند. ماجراهای جمشید قاسمپور و رضا سوگند و اتفاقاتی که در محله شکرآباد میافتد هنوز هم جذابیتهای خودش را برای تماشا دارد.
درباره نیسان آبی ۲ چه میدانیم؟
آکتور به گواه تمامی نقدها و نظرهای مخاطبان و منتقدان و به گواه ساختار و نوع ساخت آن یکی از حرفهایترین و پختهترین سریالهای نمایش خانگی است که فیلیمو منتشر کرد. نیما جاویدی با سابقه خوبی که از سینما داشت در اولین تجربه سریال سازی با بهرهگیری از یک داستان جذاب و استفاده از بازیگران حرفهای چون نوید محمدزاده و احمد مهرانفر توانست سطح سلیقه تماشای آثار نمایش خانگی را بالا ببرد.
تی ان تی یک مسابقه و گیم شوی جذاب و دیدنی با اجرای حامد آهنگی است که توانست با بهرهگیری از بازیهای جذاب و استفاده از شرکتکنندههای مردمی حسابی میان مردم جا باز کند. تیانتی در کنار حضور شرکتکنندههای مطرح در عرصه هنر و بازیگری سعی کرد در قسمتهایی از مردم عادی برای شرکت در مسابقات استفاده کند که نشان داد ظرفیت نمایش خانگی برای بهرهگیری از حضور مردم و ارتباط مستمر با مخاطب شدنی است.
سریال جذاب و دیدنی سروش صحت از آن دست آثار نمایش خانگی است که رفته رفته در دل مخاطب جا باز میکند و مانند دیگر آثار سروش صحت به بخشی از زندگی و زیست هر یک از مخاطبان تبدیل میشود. دنیای رنگی و خیالی سروش صحت که برگرفته از جهانی دوست داشتنی و عاری از خشونت و خشم و جنگ است آنقدر دلنشین است که هر مخاطبی که غرق این دنیای شیرین شود محال است عادت تماشای آن را از دست بدهد.
معرفی سریال مگه تموم عمر چندتا بهاره؟
سجاد پهلوانزاده با تجربه ساخت اولین سریالش به نام سقوط به سراغ یک داستان ملودرام اجتماعی رفت که فضای رئال آن به بسیاری از اتفاقات روز جامعه نزدیک بود و به همین جهت مخاطب با یک اثر شسته رفته و واقعگرا روبرو بود که میتوانست با قهرمان آن ارتباط برقرار کند. بازی خوب مهدی حسینینیا یکی از ویژگیهای مثبت سریال بود که در کنار داستان گیرای آن و کارگردانی خوب پهلوانزاده تبدیل به یک سریال محبوب در میان تماشاگران شد.
مینیسریال حیثیت گمشده؛ آنچه باید بدانید
فیلیمو در کنار ساخت و پخش سریالهای ملودرام و کمدی توجه ویژهای هم به کودکان و نوجوانان دارد و ساخت و پخش سریال دیو و ماه پیشونی نشان داد مخاطبان این پلتفرم از تمامی اعضای خانواده تشکیل شده و کودکان نیز میتوانند محصولات همسو با گروه سنی خودشان را تماشا کنند. سریال دیو و ماهپیشونی داستان زندگی کیمیاگری با دختر شش سالهاش شهربانو و همسر باردارش پرنیان را به تصویر کشیده که در زیرزمین خانهاش یک آزمایشگاه دارد و به تولید اکسیر مشغول است و ناگهان یک روز در اثر کشف چند اکسیر جدید توسط فردی ناشناس طلسم میشود. ماهپیشونی طی اتفاقات عجیب پدر و مادرش را از دست میدهد. اما زمانی که میفهمد آنها توسط دیوی پلید طلسم شدهاند، برای نجاتشان دست به کار میشود…
حضور سریال جیران در فهرست پربینندههای فیلیمو آن هم با وجود گذشت یک سال از پخش آخرین قسمت آن نشان از ظرفیت بالای نمایشی این سریال دیدنی تاریخی دارد. حسن فتحی با دستمایه قرار دادن مقطعی از زندگی ناصرالدینشاه قاجار و عشق او به زنی به نام خدیجه تجریشی یا همان جیران توانست در حدود یک سال مخاطبان را هر جمعه با خود همراه کند و حضور این سریال دیدنی در این فهرست مهر تاییدی بر جذابیتهای این سریال است.
مرجع معرفی و اطلاعات سریال جیران
از آخرین پخش مسابقه جوکر یک سال گذشته است با این حال حضور این مسابقه جذاب و متفاوت در بین پربینندههای فیلیمو نشان از آن دارد که مخاطبان هنوز هم تماشای آن را به بسیاری از سرگرمیها ترجیح میدهند. جوکر هر قسمتش یک اتفاق تازه در عرصه برنامه سازی بود و در روزهایی که تماشای تکرار این برنامه جزو برنامههای خانوادهها است خبرهای درگوشی میگوید که جوکر ۲ نیز در راه است.
سریالهای ترکی همواره جزو پرطرفدارترین سریالهایی است که خانوادههای ایرانی دنبال میکنند. صنعت سریال سازی ترکیه به جایی رسیده است که دیگر برای هر سلیقه و فرهنگی میتوان نمونههایی برای تماشا پیدا کرد. قیام عثمان (به ترکی استانبولی: کورولوش عثمان) سریالی اکشن محصول سال ۲۰۱۹ ترکیه و به کارگردانی متین گونای است. «قیام عثمان» درباره مبارزات داخلی و خارجی عثمان و چگونگی تأسیس و کنترل سلسله عثمانی است. این سریال مبارزات او را علیه بیزانس و مغول ها نشان می دهد که چگونه توانست استقلال خود را از سلطان رام تأمین کند تا یک کشور مستقل برقرار کند.
شاید یکی از جالبترین اسامی در این فهرست حضور سریال شهرزاد است. سریالی که از ساخت آن نزدیک به ۱۰ سال میگذرد و با همه اینها یکی از دیدنیترین آثار نمایش خانگی است که تماشای آن برای هر کدام از افراد علاقمند به تماشای سریال توصیه میشود. درام عاشقانه حسن فتحی آنقدر پتانسیل دارد که حتی میتوان آن را چند باره دید و بی دلیل نیست که نامش در این فهرست جای گرفته است.
سریال گودال از آن دست سریالهای جذاب ترکی است که داستان جنایی آن و ماجراجوییهایش هر بینندهای را به خود جذب میکند. گودال سریالی در ژانر اکشن محصول سال ۲۰۱۷ است. این سریال برنده ۱۳ جایزه از جشنواره های مختلف شد. داستان این سریال از این قرار است که کنترل یکی از پردردسرترین محلههای استانبول یعنی چوکور(گودال) در دست خانواده کوچاوالی هاست. این خانواده قانون مهمی دارد، اجازه پخش و مصرف مواد مخدر را کسی در این محله ندارد. ولی گروهی دیگر که به تصاحب این محله چشم دارد و میخواهند این قانون (منع مخدر) را بشکنند و…
مهمونی ایرج طهماسب خاطرههای دوران کودکی چند نسل را با حضور عروسکهای جدید و اجرای آقای مجری زنده کرد و فارغ از اینکه چقدر این مجموعه با کیفیت اصلیاش فاصله دارد یا نه باید گفت حضور این مجموعه در فهرست پربینندههای فیلیمو بدون شک مرهون سالها تلاش و مداومت ایرج طهماسب برای خلق لحظههای خوش برای کودکان است.
سری پنجم سریال پرطرفدار پایتخت تنها سریای بود که در تلویزیون تولید نشد و موسسه اوج تولید آن را برعهده گرفت و برای همین پخش آن از نمایش خانگی هم دور از انتظار نبود. سری پنجم داستانی متفاوت از دیگر سریها داشت و نقی و خانوادهاش در یک سفر ناشناخته پا به منطقهای میگذارند که تحت نظارت داعش است و داستانهای متفاوتی برایشان رقم میخورد. پربیننده بودن این مجموعه در نمایش خانگی حکایت از آن دارد که دست اندرکاران تلویزیون در گذشته عملکرد بهتری در تولید آثار پرمخاطب داشتند و هنوز هم مخاطب با دیدن سریالهای قدیمی حال بهتری دارد تا محصولات جدید.
در میان تولید و ساخت مجموعههای مافیا در پلتفرمهای مختلف سعید ابوطالب که خودش مبدع رئالیتی شوهای معمایی استدلالی است با ساخت مسابقه ارتش سری دستاورد متفاوتی را رقم زد. ارتش سری با اجرای امیرعلی نبویان یک مسابقه استدلالی استنتاجی است که توانست مخاطب را با خود همراه کند.
سریال دختر پشت پنجره یکی از سریالهای پرطرفدار ترکی است که در ایران هم طرفداران زیادی دارد. سریالی که همزمان با تولید پخش آن هم انجام میشود و میتوان آن را از آخرین دستاوردهای هنرمندان ترک به حساب آورد. داستان سریال درباره نالان، زن زیبای جوانی است که در نگاه اول به دل همه مینشیند. او از بهترین مدارس ترکیه فارغ التحصیل شده است و تصور میکند میتواند از رازهای تاریک خود فرار کند، اما طولی نمیکشد که تاریکی بر زندگیاش سایه میافکند.
باید روی واژه خلاق در اینجا تأکید کنیم. ما خیلی از افرادی را که در این لیست معرفی شده اند نمی شناسیم ولی کار آنها در دنیای فناوری و زندگی عادی مردم، تأثیرگذار بوده اند.
مثلا ما واداح خانفار شبکه الجزیره را که نقشی مهمی در پوشش خبری تظاهرات مردم مصر علیه دیکتاتوری مبارک نداشت نمی شناسیم، یا نمی دانیم مغز متفکر iOS، اسکات فورستال بوده است، یا اصلا به نام الکس کیپمن، که نقش اساسی در ساخته شدن کینکت مایکروسافت داشت، برنخورده ایم.
فهرست جالب فست کمپانی، چنین افرادی خلاقی را به معرفی می کند، این فهرست به ما می گوید که اینستاگرام یا اپ فلیپ بورد با تلاش چه کسانی در اختیار ما قرار داده شده است و شما را با میکائیل هد، رئیس شرکت Rovio که با بازی پرندگان خشمگین، ساعت ها همگی ما را سرگرم کرده است، آشنا می کند.
در این فهرست چشمم به نام شهرزاد رفعتی برخورد، فست کپمانی در مورد او توضیح داده است که:
شهرزاد رفعتی در سال ۲۰۰۰ برای تحصیل در علوم کامپیوتری از تهران به ونکوور رفت و در آنجا شرکتی به نامBroadbandTV را تأسیس نمود، شرکتی که به دوره هراس شرکت های بزرگی مانند برادران وارنر، سونی، EA و یا NBA از اینترنت خاتمه داد.
همه آنها از اینترنت به خاطر نقض کپی رایت می ترسیدند. اما فناوری ای که شرکت BroadbandTV فراهم آورده است، محتوای مشمول کپی رایت را نه تها در یوتیوب بلکه در هر فضای دیگری که امکان آپلود ویدئو در ان باشد، تشخیص می دهد.
بر این اساس، برای مثال در عرض دو سال گذشته، هزاران ویدئو از مسابقات ورزشی که قانونا تحت مالکیت NBA یا اتحادیه بسکتبال آمریکا بودند، و بدون اجازه آپلود شده بودند، تشخیص داده شدند.
شهرزاد رفعتی در سال ۲۰۱۶ موفق شد عنوان کارآفرین نمونه سال را از موسسه زنان فعال در عرضه ارتباطات و تکنولوژی کانادا دریافت کند. این عنوان به موفقترین زن پیشتاز در حوزه تکنولوژی کانادا اهدا میشود تا این شخص به نوعی الگوی دیگر زنان شاغل در این بخش باشد.
همچنین در کنار موفقیت های شخصی او در سال های گذشته توانسته به عنوان یکی از موفقترین زنان کارآفرین کانادا نقش های اجتماعی مهم و موثری را از آن خود کند و به عنوان نماینده کانادا از حقوق زنان دفاع کند.
رفعتی یک کمیته ویژه متشکل از زنان مدیر در بخشهای خصوصی، دولتی و غیرانتفاعی در آمریکای شمالی ایجاد کرده تا در زمینه پیشرفت زنان در مدیریت و رهبری فعالیتهای اقتصادی، با آنها مشورت کند.
همچنین در سال ۲۰۱۸ جاستین ترودو، نخست وزیر کانادا، شهرزاد رفعتی را به عنوان نماینده این کشور در گروه کاری «زنان کارآفرین و رهبر»، در کشورهای گروه ۲۰ انتخاب کرد.
در کنفرانس بینالمللی G20 که در شهر هامبورگ، در آلمان برگزار شد، رهبران ۲۰ کشور صنعتی و قدرتمند جهان تصمیم گرفتند هریک نمایندهای از کشور خود تعیین کنند تا در یک گروه کاری با عنوان (رهبران اقتصادی زن) Business Women Leaders اقداماتی را در جهت توانمند سازی اقتصادی زنان انجام دهند.
هدفهای گروه کاری BWL گردهم آوردن زنان کارآفرین از ۲۰ کشور عضو G20 بود تا راههای افزایش مشارکت زنان در بخش های اقتصادی را بررسی و پیشنهادهای خود را برای تعیین تعهدات بینالمللی در زمینه سلامت و توانمندسازی مالی و اقتصادی زنان، در کنفرانس بیست کشور توسعه یافته جهان ، ارائه کنند.
جاستین ترودو هنگام معرفی شهرزاد رفعتی زاده گفته بود:«شهرزاد رفعتی، با سابقه درخشان کارآفرینی و مدیریت و رهبری، بهترین گزینه کانادا برای این مسئولیت است.
او کارنامه و سابقه موفق و ثابت شدهای دارد. میدانم او همان انرژی و مدیریت در کار خود را برای مسئولیت تازهاش بکار خواهد گرفت تا چالشهای موجود در زمینه برابری در محیط کار و ایجاد فرصتها برای زنان در محیط کار، مدیریت و موفقیت آنان را فراهم کند.»
خود شهرزاد رفعتی زاده هم بعد از این انتخاب گفته بود: « افتخار میکنم که نماینده کانادا در گروه کاری BWL در کنفرانس کشورهای گروه ۲۰ باشم. برابری جنسیتی و توانمندسازی اقتصادی زنان، از شرایط ضروری رشد اقتصاد جهانی و صنایع در همه زمینهها است.
در کانادا ما راه زیادی را طی کردهایم اما هنوز کارهای بسیاری باید انجام شود تا زنان به دستمزد برابر، کیفیت مشاغل، خدمات اجتماعی و آموزش، برابری مالی و فرصتهای اقتصادی دسترسی داشته باشند.»
◾ بنیانگذار و مدیرعامل BroadbandTV Corp (کمپانی فناوری و رسانه دیجیتال با بیش از ۴۰۰ کارمند و دارای دفاتر در Vancouver,New York,Los Angeles و Mumbai ارزش تقریبی ۱ میلیارد دلار که بزرگترین شبکه چند پلتفرمی جهان بشمار می رود.
دومین بزرگترین دارایی ویدیویی جهان بعد از Google با ۵۸۷ میلیون بیننده در ماه و بیش از ۳۸ میلیارد لایک و کامنت ماهانه بوده,ده زبان را پشتیبانی کرده در حوزه های گوناگون از جمله سرگرمی, موزیک, ورزش, کودکان و بازی محتوا داشته است.
و به مشتریان بزرگی چون NBA,Sony,Disney و Warner Bros کمک می کند تا عواید حاصل از تبلیغات از Youtub,Facebook و دیگر وب سایت ها و اپلیکیشن ها را به شکل مناسبی با امنیت بالا دریافت کرده و برای تولید کنندگان محتوا درامدزایی داشته باشد که در سال ۲۰۱۳ بیش از نیمی از سهام ان توسط RTL اروپا خریداری شد.)
◾ عضو هیات مدیره Hootsuite (پرکاربرترین پلتفرم مدیریت رسانه های اجتماعی با بیش از ۱۶ میلیون مشتری )
◾ عضو هیات مدیره Big -Bjarke Ingeles Group (گروهی متشکل از معماران,طراحان,سازندگان و متفکرین حوزه های معماری,محوطه سازی,طراحی داخلی,فضای سبز,طراحی محصول,تحقیقات و توسعه در کپنهاگ,نیویورک و لندن)
◾ معاون هیات مدیره در Invest In Canada (اژانس جذب سرمایه جهانی کانادا که فرایند سرمایه گذاری متقاضیان را در کانادا تسهیل کرده و محرک رشد و تولید شغلی در این کشور است)
◾ جانشین ریاست هیات مدیره G20 Empower (مجموعه ای در بخش خصوصی که بلندگوی اهداف رهبران زن در کسب و کار ۲۰ کشور صنعتی جهان است که به هم افزایی و تعامل دانش و انالیز اطلاعات میان انها کمک می کند)
◾ عضو اسبق کمیسیون اقتصادی ونکوور
◾ عضو اسبق هیات مدیره فروم زنان کارافرین که کار اموزش,رهبری,انگیزشی و ارتباط دادن میان زنان کارافرین را انجام می دهد.
◾ از بنیانگذاران یوگا چپرا با همکاری دکتر چیپاک چپرا
◾ فارغ التحصیل از دانشگاه های British Columbia,سوربن در رشته های علوم کامپیوتر و زبان فرانسه و همچنین مدرسه کسب و کار دانشگاه Oxford در رشته رهبری و دکترای افتخاری از دانشگاه کانادا
◾ رفعتی از طرف Fast Company بعنوان یکی از ۱۰۰ فرد خلاق در تجارت انتخاب شده و در رسانه های گونان ازجمله Fortune , wall Street Journal و Wired از او نام برده شده است همچنین
◾ خانم شهرزاد به چهار زبان انگلیسی,فرانسه,ایتالیایی و فارسی مسلط بوده و در سال ۲۰۱۸ توسط justin trudeau نخست وزیر کانادا بعنوان نماینده رهبران زن کسب و کار کانادا در اجلاس سران ۲۰ (G20) منصوب شد.
زن کسب و کار سال ۲۰۲۰ توسط مجله کانادایی SME
بنیانگذار سال(۲۰۱۹) توسط AdAge Creativity Awards, Visionary
کارآفرین سال(۲۰۱۸) توسط Ernst & Young
برنده جایزه نوآوری کانادا در سال ۲۰۱۸
یکی از ۱۰۰ زن قدرتمند کانادا در سال ۲۰۱۷
یکی از ۴۰ زن برتر زیر ۴۰ سال در سال ۲۰۱۷
برنده جایزه مهاجر سال کانادا در سال ۲۰۱۷ توسط RBC
یکی از ۴۰ زن قدرتمند جهان در عرصه تلویزیون بین الملل توسط Hollywood Reporter در سال ۲۰۱۶
شخصیت برتر سال ۲۰۱۶ توسط انجمن فناوری BC Technology Association
حضور در لیست TheWrap’s Innovator در سال ۲۰۱۶
حضور در لیست Variety’s Power of Women در سال ۲۰۱۵
زن سال در گروه هوش کسب و کار Business Intelligence Group در سال ۲۰۱۵
عضویت هیات رادیو تلویزیون در طراحی زندگی دیجیتال مونیخ آلمان :داستان پردازی دیجیتال:انقلاب در مرورگری ویدیو سال ۲۰۱۴
مدیراجرایی سال Digi Awards در سال ۲۰۱۳
یکی از ۱۰۰ زن قدرتمند کانادا در سال ۲۰۱۳ در گروه بندی ارتباطات و هنرهای مالی
کارآفرین نوظهور سال توسط Ernst & Young در سال ۲۰۱۳
مدیرعامل سال توسط Business In Vancouver در سال ۲۰۱۳
یکی از ۴۰ زن زیر ۴۰ سال کسب و کار ونکوور در سال ۲۰۱۲